جدول جو
جدول جو

معنی تنه جه - جستجوی لغت در جدول جو

تنه جه
از تو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قره جه
تصویر قره جه
سیاهک، نوعی آفت قارچی غلات که بیشتر در گندم و جو بروز می کند و خوشه و دانه را به گردی سیاه رنگ تبدیل می کند، سیهک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتنه جو
تصویر فتنه جو
آشوب طلب، کنایه از زیبا و دل فریب، کنایه از جنگ جو، سپاهی، لشکریبرای مثال آمد از دهگان سبک پایی که یک جا آمدند / از سوار و از پیاده فتنه جویی ده هزار (مسعود سعد - ۱۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
(تُهْ تُهْ)
کلمه ای است که شتران را بدان زجر کنند و سگان را خوانند، حکایت لکنت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صُ جَ)
قومی است به دیار مغرب از اولاد صنهاجۀ حمیری. (منتهی الارب). قبیله ای از بربر
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازبماندن. (از منتهی الارب) (آنندراج). کف ّ. امتناع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
آنجای از کرانۀ رودبار که آب در آن منتهی شود. ج، تناهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ دِهْ)
دهی از بخش سراسکند است که در شهرستان تبریز واقع است و 353 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
به پایان رسانیدن چیزی را. (منتهی الارب) ، به پایان آن رسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، و یقال: الیک نهی المثل، یعنی همتای تو نایاب است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بازداشتن. نهی، و بخاطر مبالغت مشدد شده است، رسانیدن خبر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ راص ص)
بازایستادن. (زوزنی). بازایستادن از کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ)
عقوبت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صِ جَ)
غریق در عبودیت. (منتهی الارب). رجوع به صنهاج شود
لغت نامه دهخدا
فتنه جوی. آنکه در پی برپا کردن آشوب باشد و فتنه را خوش دارد. فتنه انگیز. رجوع به فتنه شود، سپاهی. جنگجو:
آمد از دهگان سبکپایی که: یکجا آمدند
از سوار و از پیاده، فتنه جویی ده هزار.
مسعودسعد.
رجوع به فتنه و فتنه جوی شود
لغت نامه دهخدا
(تُنْ وَ جِ)
دهی از دهستان سرکوه است که در بخش ریوش شهرستان کاشمر واقع است و 366 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تِ نِ دُ)
جزیره ای در سه فرسنگ ونیمی تنگۀ داردانل که امروز آن را ’بزچه اطه سی’ می نامند... یونانیان در جنگ ترویا برای اغفال خصم خود را در این جزیره مخفی کردند. (از اعلام تمدن قدیم فوستل دو کولانژ)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ لَ)
در تداول عامه، سخت کاهل. سخت عاطل و گریزنده از کار و کسب و تحصیل روزی. تنبل. بیکاره. بی تعصب. بی ننگ و عار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، توسعاً، دشنام گونه ایست که با بزرگی جثه کاهل و بیکاره است. دشنامی است بمعنی بیکاره که هیچ کار نکند و تن بکار ندهد. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
تنهاء. رجوع به تنهاء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنهاء. رجوع به تنهاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنه لش
تصویر تنه لش
سخت عاطل و گریزنده تنبل، بی تعصب، بیکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نه نه
تصویر نه نه
قید نفی: (نه نه چشمم پس ازین خواب مبیناد بخواب ور بیندرگ جانش بسهر بگشایید) (خاقانی. سج. 159)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنهکه
تصویر تنهکه
عقوبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آشوبگر، اخلالگر، رزم آور، ماجراجو، مفتن، مفسد، مفسده جو، واقعه طلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لب و لوچه
فرهنگ گویش مازندرانی
نی قلیان
فرهنگ گویش مازندرانی
تب بدن، نوعی نفرین با این مفهوم که تب بدن بیمار، به تن تو
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در میان رود پایین شهرستان نور
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند بی دمبه، ناگوار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خزیدن، با شکم خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تنبل، لاغر
فرهنگ گویش مازندرانی
نزدیک شدن به اشخاص، اطراف بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
طرف پایین، قسمت پایین هر چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
سیب زمینی ترشی نوعی گیاه غده ای شبیه به سیب زمینی که ریشه
فرهنگ گویش مازندرانی
از تو
فرهنگ گویش مازندرانی
اندام
فرهنگ گویش مازندرانی
تنومند
فرهنگ گویش مازندرانی